خوب...
چون ماهاکه کلا در حال تراوشیم هممون... حالا بعضیا مینویسن بعضیا نمینویسن
سرمایی که خوردم...سردردی که دارم...نمازی که هنوز نخوندم...امتحانی که پس فردا دارم...درسی که نخوندم...حوصله ای که ندارم...نهاری که نخوردم
یه کفش باعث راحتی و لذت یه نفر میشه...همون کفش پای یکی دیگه رو آزار میده...
یه خانومی تو خونه غر میزنه میگه این فرشو جمع کن ببر بفروش دیگه خسته شدیم ازش نخ نما شده مثلا...
میگن وقتی رسوایی و عشق و عاشقی مجنون به گوش خلیفه رسید فکر کرد چقدر لیلی باید زیبا باشه که یه نفر اینجوری عاشقش شده رفت سراغ لیلی اما وقتی لیلی رو دید گفت :
این لیلی سیه چرده از کنیزان من نیز کم تر است در جمال و کمال!
پرسید: مجنون بر چه چیز تو عاشق گردیده؟
لیلی گفت: لیلی را باید از چشم مجنون دید...
پرسید: مجنون بر چه چیز تو عاشق گردیده؟
لیلی گفت: لیلی را باید از چشم مجنون دید...
راستی اینجا مخاطبی هم که نداره...تبلیغی هم که نمیشه...باور کنید بعد از دو سال که اومدم دیدم قالب وبلاگ تار عنکبوت بسته!!به زززور دیگه یه دستی به سر و روش کشیدم...
اینا رو اینجا مینویسم به سه دلیل
والا...
بریم دیگه
خداحافظ ای اشباح سر گردانٍ فضای مجازی
خداحافظ ای خوانندگان خیالی