عنوان خاصی مد نظرم نیست فقط یه چیزایی هر از گاهی مینویسم

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

..


خب


عرضم به طولتون که

وای وای وای چقد باحاله این جمله هه عرضم به طولتون


********************


دیدین بعضیا وقتی جوک تعریف میکنن خودشون بیشتر از همه میخندن؟؟


یا قبل از اینکه تعریف کنن اول یه دل سیر میخندن بعد تعریف میکنن؟


از اینجور آدما بدم نمیاد چون آدمای صافی هستن...اَکت هستن همه چیشون روئه اینجوری

یعنی بدم نمیاد ازشون منتهی این معنیش این نیست که رو اعصاب نیستن!!


حس عجیبیه که هم از یه نفر بدت نیاد و هم رو اعصابت باشه!!


مثلا من از اساتیدم بدم نمیاد منتهی بعضی وقتا رو اعصاب هستن!

شاید یه چیزی این وسط هست که مانع ایجاد اون حس نفرت میشه...

شاید اون چیز اسمش وجدان باشه!؟

شاید وجدان هرآدمه(دقت کنید آدم!!!بقیه جانداران دوپا از موضوع خارجن )آره شاید وجدان هر آدمه که بعضی موقع ها باعث میشه یک عمل واحد در دو شخص متفاوت باعث ایجاد دوتا حس مختلف بشه!!!


مثلا همین خندیدن زیاد و بی جا اگر از چند تا آدم سبک و لاابالی سر بزنه یقینا بنده از شدت نفرت معده درد میگیرم!

اما اگر طرف پدرم باشه یا دوستم یا هرکسی که من ازش خوشم میاد و به نوعی با عواطف من یه گره مثبت داره ، یه مقدار میاد رو اعصاب ولی به نفرت تبدیل نمیشه!

بله...وجدانم چیز خوبیه بعضی موقع ها...

گفتم بعضی موقع ها چون اگر همیشه به ندای درونت(وجدان بیدار)توجه کنی زندگی کردن سخت میشه!!!جدی...

مثلا  خود من ، من اگر به ندای درونم توجه کنم هر روز باید یه مسیری رو با تاکسی برم و بیام ولی توجه نمیکنم و میان دنبالم..به همین سادگی...

یا بعضی جاها اگر به ندای درون توجه کنی از بعضی چیزا محروم میمونی...

ولی در کل این ندا چیز خوبیه...

عاره...


بی هویت

4

خوب...
دو سال از آخرین تراوشاتم میگذره...یعنی از نوشتن آخرین تراوشاتم

چون ماهاکه کلا در حال تراوشیم هممون... حالا بعضیا مینویسن بعضیا نمینویسن

سرمایی که خوردم...سردردی که دارم...نمازی که هنوز نخوندم...امتحانی که پس فردا دارم...درسی که نخوندم...حوصله ای که ندارم...نهاری که نخوردم
همه و همه باعث شده که از شنیدن صدای بارونی که میاد نتونم لذت ببرم...

لذت؟؟...

یکی از بارون بدش میاد...یکی فقط منتظره بارون بیاد...
یه کفش باعث راحتی و لذت یه نفر میشه...همون کفش پای یکی دیگه رو آزار میده...


یه خانومی تو خونه غر میزنه میگه این فرشو جمع کن ببر بفروش دیگه خسته شدیم ازش نخ نما شده مثلا...
همون فرشو تو سمساری یکی دیگه میاد میخره میبره خونه و خانومشو خوشحال میکنه...

میگن وقتی رسوایی و عشق و عاشقی مجنون به گوش خلیفه رسید فکر کرد چقدر لیلی باید زیبا باشه که یه نفر اینجوری عاشقش شده رفت سراغ لیلی اما وقتی لیلی رو دید گفت :

این لیلی سیه چرده از کنیزان من نیز کم تر است در جمال و کمال!

پرسید: مجنون بر چه چیز تو عاشق گردیده؟

لیلی گفت: لیلی را باید از چشم مجنون دید...

توی یه قبیله ای تو آفریقا هرچی مثلا گردن زنه دراز تر باشه میگن به به چقد خوشکله واقعا




خلاصه که هممون تو توهم داریم زندگی میکنیم

راستی اینجا مخاطبی هم که نداره...تبلیغی هم که نمیشه...باور کنید بعد از دو سال که اومدم دیدم قالب وبلاگ تار عنکبوت بسته!!به زززور دیگه یه دستی به سر و روش کشیدم...

اینا رو اینجا مینویسم به سه دلیل

1-چون دستخطم بده

2-حوصله نوشتن ندارم

3-دلم میخاد

والا...

بریم دیگه

خداحافظ ای اشباح سر گردانٍ فضای مجازی

خداحافظ ای خوانندگان خیالی

خداحافظ ای... بسه دیگه بابا لوس شد اه...
بی هویت